تیر ۲۵, ۱۳۹۷
در خردادماه ۱۳۶۷ و درست پیش از عملیات فروغ جاویدان سازمان مجاهدین خلق، تعداد زیادی از هواداران سابق یا فعلی این سازمان در قائمشهر دستگیر شدند. بسیاری از آنها قصد خروج از کشور را داشتند یا در حین خروج شناسایی و بازداشت شده بودند. به این ترتیب، زندان اطلاعات قائمشهر که تا پیش از آن تعداد اندکی زندانی سیاسی را در خود جای داده بود به یکباره شلوغ و مملو از بازداشتشدگان جدید شد.
بهرام روحانی که خود در اواسط سال ۱۳۶۶ به دلیل اینکه یکی از هواداران مجاهدین را به واسطه آشنایی قبلی در خانهاش راه داده بود دستگیر شده بود آن روزها را چنین به یاد میآورد:
«درست ده پانزده روز قبل از عملیات فروغ که جمهوری اسلامی بهش میگوید مرصاد، من هوادار مجاهدین نبودم ولی بچههایشان را چون توی یک محل با هم بزرگ شدیم میشناختم. مطمئن بودم زمینه آماده است که دستگیر کنند. فقط منتظر آن فرصت بودند. این بچهها همه از مرز خارج شدند و خیلی از بچههایی که دستگیر شدند را اعدام کردند. قبلش در زندان یک تعداد کمی از بچههای مجاهدین بودند، یک سری هم بچههای چپ بودند. یکی از بچههای راه کارگر بود. یکی از بچههای اقلیت بود. شهر کوچک بود و یهو جمعیت زندان پر شد و همه را قلع و قمع کردند. خیلی از زندانیها اصلا هیچ کاری نکرده بودند فقط به خاطر اینکه سابقه قبلی داشتند اینها رو آوردند. بعد از آن اعدامها کسی نموند. بعد خیلیها رو هم سربهنیست کردند گفتند ما اینها رو اصلا دستگیر نکردیم.»
فریده روحانی، خواهر بهرام روحانی، نیز از زنانی بود که در آن زمان در بازداشت اطلاعات قائمشهر بوده است. بهرام روحانی درباره بازجوییهای خود و خواهرش چنین میگوید:
«شوهر فریده رو تیربارون کرده بودند قبلا. خودش هم تا ۶۵ زندان بود. آزاد میشود و دو سه ماه بعدش، در تاریخی که ما دقیقا نمیدانیم و جایی که نمیدانیم، دوباره دستگیر میشود. وقتی من را گرفتند فریده هم در همان زندان اطلاعات بود. سال ۶۷ فشار روحی خیلی روی من آوردند میدونستند هم من مجاهد نیستم. خواهرم رو میآوردند. مسايل اخلاقی پیش میکشیدند. فقط میخواستند وجهه ما رو خراب کنند. میگفتند خواهرت فاسده، شما کمونیستها این هستید. منافقها اینجوریاند.
بازجو میآمد من رو میگذاشت این ور. او رو میگذاشت آن ور و میگفت این رو میخواهیم اعدام کنیم. من رو میبستند به تخت میگفتند او رو میخواهیم اعدام کنیم. فشارهای روحی اینجوری. خواهرم رو میگفتند این رابطه نامشروع داشته و از لحاظ روحی من رو خرد میکردند. بعد ما دستشویی شرایطی بود که گهگداری میتونستیم رابطههایی. معمولا زندانبان شرایطی ایجاد میکنه خواهرم با من صحبت میکرد یا پیغام میداد. من واقعا نمیدونم چه تعداد زندانی را اعدام کردند ولی این رو میدونم بازجو وقتی برای خواهرم رفته بودند گفت ۴۱ نفر دیشب اعدام کردیم که بعدیش نوبت توئه.»
در فهرستهایی که تاکنون از اسامی جانباختگان کشتار ۱۳۶۷ در قائمشهر منتشر شده، فقط نام ۲۱ نفر ثبت شده است که شامل چهار زن و ۱۷ مرد میشود. از اسامی و اتهامات سایر جانباختگان قائمشهر اطلاعی در دست نیست.
بهرام روحانی که از زندان آزاد شده بوده، وقایع پس از کشتار ۶۷ را چنین به یاد میآورد:
«درست بعد از عملیات فروغ بود. صبح اول وقت یک آقایی آمد و در خونه ما رو زد. میشناختیم، پدر غلامی بود که کت و شلوار و کراوات سفید پوشیده بود. در خونه رو که باز کردم نشست و بغضش ترکید. گفت: امروز عروسی سه تا بچههامه. مگه میشد این مرد رو کنترل کنم؟! مگه میشد چیزی بهش بگم. دیگه گریه و اینها. خودم آمادگی داشتم که دیگه الان نوبت منه و هر آنی خبری برسه. حدود ساعت ده یازده صبح یک جایی گوشهای جلوی من رو گرفتند و گفتند بیا اطلاعات. ما هم رفتیم توی اطلاعات توی خیابون بابل و چشمبند زدند و گفتند خواهرت رو اعدام کردیم و دیشب ۴۱ نفر رو زدیم و تو هم ۴۲می هستی و مراسم بگیری و شلوغ کنی ما منتظریم که بزنیم. من پیاده از آنجا زدم رفتم سمت بابل و از آنجا زدم جاده شیرگاه و دوازده یک شب رسیدم خونه و خانمم دیگه متوجه شد. این که چهجوری به مادرم بگم، تا صبح تحمل کردیم و دیگه صبح به مادرم گفتیم.»
از خانواده غلامی، در مجموع ۶ نفر، چهار خواهر، برادر، عروس و داماد خانواده در دهه شصت اعدام شدهاند. از این میان سه فرزند خانواده، منیره، علیاصغر و احمد در کشتار سال ۱۳۶۷ اعدام شدهاند.
منیره غلامی، دانشجو که تا سال ۱۳۶۵ به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین در زندان بوده است، در سال ۱۳۶۷ مجددا دستگیر میشود و تا زمان اعدام در زندان اطلاعات قائمشهر بوده است. احمد غلامی در زندان گرگان و علیاصغر غلامی در زندان اوین اعدام شدهاند.
اطلاعات تاکنون بهدستآمده نشان میدهد که پیکر جانباختگان به خانوادههایشان تحویل داده نشده است اما در توضیحات فهرستهای منتشرشده، نحوه اعدام تیرباران ذکر شده است. بهرام روحانی میگوید:
«هیچ چیزی ندادند. مادرم میرفت و میگفت حالا بچهام رو کشتید. وسیلهاش رو به من بدید. وصیتنامهاش رو به من بدید. لباسهاش رو بدید. انگشترش رو بدید. جای دفناش را بدهید. هر موقع میرفت بعدش من رو میخواستند و مادرم هم به خاطر اینکه من تنها بچهاش بودم من رو از دست ندهد، دیگر نرفت.»
آرامگاه چالدشت
یکی از زندانیان سیاسی سابق که هویت او به دلایل امنیتی نزد عدالت برای ایران محفوظ است میگوید:
«ما اهل روستای قادیکلا هستیم. نزدیک قادیکلا یک قبرستونی هست به نام چالدشت. دور تا دورش زمینهای کشاورزی است و در بعضی از این زمینها یک حالت دکهمانند هست که روستاییها شبها سر زمین میخواهند بمانند ازش استفاده میکنند. یکی از کشاورزهای آنجا برای من تعریف کرد که یک شب یک وانت آوردند که تویش پر از جنازه بود. یک چاله همان نزدیک قبرستون چالدشت کندند و همه را توی آن ریختند. من به چشم خودم دیدم اما ترسیده بودم و خودم را قایم کردم و تا چند سال هم از ترسم برای کسی نگفته بودم.»
محل تقریبی گور جمعی احتمالی در حاشیه سیاهرود و نزدیک آرامگاه چالدشت
بهرام روحانی نیز از منابع دیگر شنیده است که در حاشیه رودخانه سیاهرود و نزدیک آرامگاه چالدشت، گودالهای عمیقی کندهاند و زندانیان سیاسی اعدامشده در سال ۱۳۶۷ را به طور جمعی در آن دفن کردهاند.
- برای تهیه این مطلب از اطلاعات مستخرج از مصاحبه با بهرام روحانی، یک زندانی سیاسی سابق دیگر و یک منبع مطلع محلی که هویت هر دو به دلایل امنیتی نزد عدالت برای ایران محفوظ است استفاده شده است. تعیین مکان حدودی این گور جمعی احتمالی با کمک یکی از اهالی قائمشهر که هویت او نیز به دلایل امنیتی نزد ما محفوظ است میسر شد.