اسفند ۱۵, ۱۳۹۶
نام و نام خانوادگی شاهد: ندا رحمتی
تاریخ مصاحبه: ۹ مه ۲۰۱۷
*مصاحبهکننده: عدالت برای ایران
من شانزده هفده سالم بود که خواهرم، مرضیه رحمتی، اعدام شدند. قبل از آن شش سال زندان بودند. چیز زیادی از شروع فعالیتهای ایشان یادم نمیآید. چون من خیلی کم سن و سال بودم که ایشان را گرفتند و زندان بودند.
مرضیه رحمتی بار اول سال ۶۰ تا حدودا سال ۶۱، زندان بودند. یک سال زندان بودند. بعد حدود شش ماه بیرون بودند، دوباره ایشان را گرفتند تا سال ۶۷ که اعدام شدند. به خواهرم پانزده سال حکم دادند. بعد خودشان کم میکنند. روی هم از پانزده سال، هفت سالش را کشید و اعدامش کردند. خواهر من زندانش تمام شده بود. یعنی باید آزاد میشد که اعدام شد. خواهر من هر جرمی کرده بود و هر خلافی کرده بود، حکمش را کشید. واقعاً خواهر من مظلوم کشته شد.
مرضیه رحمتی
خواهر من در زندان ایلام بود. چند ماه قبل از عملیات فروغ جاویدان مجاهدین، خانواده ما دنبال سند میگشتند. چون بهمان اعلام کردند که زندانش تمام شده، بیایید سند بگذارید آزادش کنید. آن موقع سندی نداشتند. خانه داشتند ولی سند نداشتند که آزادش کنند. بعد به همین جریان ۶۷ خورد. دو سه ماه بعد از حکم آزادیاش تیربارانش کردند.
سال ۶۷ بعد از آن حملهای که جمهوری اسلامی میگوید مرصاد و مجاهدین میگویند فروغ جاویدان بچههای ما زندان بودند. خواهر من زندان بود. آن موقع گفتند که به خاطر اینکه نکند شهر ایلام سقوط کند زندانیها را منتقل کردهاند. چون مجاهدین خیلی به ما نزدیک بودند وقتی حمله فروغ جاویدان انجام شد. پسر و دختر را به یک روستا به نام شیروان چرداول برده بودند. یعنی زندانیها را از زندان بیرون آوردند. آنجا مردم منطقه آنها را دیده بودند. بعد بچهها را به ایلام برمیگردانند. ما هیچ اطلاعی نداشتیم.
اینها را روز ۱۸ مرداد، اینطور که خودشان تاریخ داده بودند، اعدام میکنند. بعد ۵ آذر به ما اطلاع دادند. یعنی دقیقاً چهار ماه بعد از اعدام آنها به ما اطلاع دادند .
ما شنیدیم که میگفتند بچهها را به ایلام برگرداندند. اینها قبل از اعدام در زندان ایلام بودند حتی شنیدم که یک تصادف ساختگی برایشان درست کردند که اینها یا کشته شوند یا در حین فرار آنها را بکشند. بعد بگویند ما این کار را کردیم چون مسئول بودیم. ولی رویهمرفته همه میگفتند که بچهها را به ایلام برگرداندند و در ایلام اعدامشان کردند. فکر میکنم از میان آنها که آن موقع در زندان ایلام مانده بودند کسی زنده نماند.
به تمام خانوادهها زنگ زدند و گفتند که پدر و مادر بیایند دادگاه انقلاب اسلامی و با آنها کار داریم. چیزی نگفتند. از پشت تلفن گفتند باید بیایند. پدر و مادر من هم رفتند و آنجا به آنها گفته بودند که بچههایتان را اعدام کردیم. اینطوری گفته بودند که اینها در زندان اغتشاش کردند و نمیدانم چه کارهایی کردهاند. خب به هر حال خودشان درست میکنند هر طور که میخواهند. بعدها متوجه شدیم که اینها به ما دروغ گفتهاند. خلاصه همه مقابل در دادگاه انقلاب جمع شده بودند. درست یادم است. چون این چیزی نیست که فراموششدنی باشد.
بعد از آن هم پدر من را خواستند. یعنی تکتک پدر یا مادرها را میخواستند. خب کسی که پدر نداشت، مادرش را میخواستند. بعد تعهد گرفتند که شما هیچ مراسم ختمی برگزار نکنید، اجازه ندارید، هیچ تجمعی نباید بشود. کلا تهدید کرده بودند. نیز گفته بودند به این دلیل و آن دلیل دخترت را اعدام کردیم. مثلا گفته بودند اینها کفش اسپورت پوشیده بودند، آماده بودند که مجاهدین بیایند و اینها با آنها فرار کنند و بروند. از این حرفها و دلایل الکی آورده بودند.
آن موقع که پدرم را دوباره جداگانه خواسته بودند که از او تعهد گرفتند، یک وسایل خیلی کمی از خواهرم را دادند. مثلاً روسری خواهر من در ساک یکی از بچهها به نام «حکیمه ریزهبندی» بود و بلوز یکی از بچهها که بعدها مادرش تشخیص داد که گفت این لباس دختر من است، در ساک شخصی دیگر بود. همینطوری پخش بود. ولی یک ساک دادند. اتفاقاً یادم است آن موقع آخرین شعری که خواهرم برای مادرم نوشته بود در آن ساک بود.
کلاً یک جو خیلی بد و خفقانی در ایلام بود. با خانوادهها خیلی برخورد کرده بودند. کسانی که وثیقهای چیزی گذاشته بودند، با آنها برخورد خیلی بدی کرده بودند. با وجود اینکه بچهها را کشته بودند جو خیلی بدی بود. کلاً نه نفر از جمله خواهر من را اعدام کرده بودند. تاریخ اعدام او که به ما شفاها گفته بودند ۱۸ مرداد بود و گواهی فوت نداده بودند.
اصلاً به ما نگفتند کجا این بچهها را اعدام کردند. یعنی واقعاً هنوز که هنوز است بعد از سی و خردهای سال این موضوع اصلاً برای ما سؤال است. هنوز که هنوز است دوست داریم حداقل این را بدانیم. هر کسی از مردم عادی یک چیزی میگفت.
چیزی که برای ما خیلی سختتر از کشتهشدن خواهرم به دست اینهاست، این بود که ما آن زمان نمیتوانستیم واقعاً برایش شیون کنیم. نمیتوانستیم.
مرضیه رحمتی
ما یک منطقه داریم به اسم صالحآباد که قبرستان است. مردهها را آنجا دفن میکنند. به هر کدام از خانوادهها یک شماره داده بودند. گفته بودند این شماره را ببرید، در زمینهای خیلی دورافتاده بگردید. اصلاً نزدیک قبرستان ایلام نبود. خیلی دور بود. خیلی خارج از محدوده بود. اصلاً بیابان بود، روی یک تپه بود.
بعد از چند سال خانوادهها خودشان تلاش کردند و راه جاده خاکی برایش درست کردند که بتوانند راحتتر سر خاک عزیزانشان بروند. آن موقع اصلاً خسته میشدیم میرفتیم. نمیتوانستیم برویم.
شماره پلاک دادند. گفتند بروید خودتان بگردید پیدا کنید. بعد پدرم گفته بود این کجاست. گفته بودند همینطوری زیر خاک گذاشتهایم، یعنی اگر دست ببرید و بگردید میتوانید پیدا کنید. همینطوری به این آسانی. بعد خانوادهها خیلی گشتند و منطقه را پیدا کردند و قبرها را دیدند. یک تختههایی مثل جعبه جامیوه قدیمی، روی آن شماره قبر را نوشته بودند که با آن شمارهای که به ما داده بودند مطابقت میکرد. بعد خانوادهها میفهمیدند که این قبر بچه خودشان است. پدر من و یک خانواده دیگر رفتند. بقیه خانوادهها این کار را نکردند.
بچهها را ردیفی و به صورت خیلی بد دفن کرده بودند. یک کانال یکسره کنده بودند. بعد جنازهها را جدا جدا و به فاصله هر نیممتر، بغل هم چیده و رویشان خاک ریخته بودند. فقط یک ذره کفن روی قسمت سینه دخترها بود و آنها را در پلاستیک پیچیده بودند. البته اینها که میگویم مستند است. چون پدرم رفت و قبر را باز کرد. پدرم گفت که من باورم نمیشود. باید ببینم واقعاً دختر من زیر این خاک است یا نه. بعد باز کرده و دیده بودند که این سمت سینهاش کلاً گلولهباران شده بود و بعد او را در یک نایلون گذاشته بودند، حالت شکلاتپیچ کرده و سر و تهاش را بسته بودند. همینطوری جسد را در آن گذاشته بودند. خودشان میگویند مسلمانیم و مردهها را به طور شرعی دفن میکنیم ولی اصلاً خبری از این چیزها نبود. فقط انگار یک چاله با بیل مکانیکی کنده بودند و همینطور جنازهها را داخل آن انداخته بودند. نمیدانم دقیق جدا بوده یا بعد رویشان خاک ریختند. خیلی به هم نزدیک بودند.
جسومه حیدری (سمت راست) و نسرین رجبی (سمت چپ)، در یک مراسم عروسی
پنج تا دختر آنجا دفن هستند؛ خواهر خودم «مرضیه رحمتی»، «جسومه حیدری»، «حکیمه ریزهبندی»، «فرح اسلامی» و «نسرین رجبی». از پسرها یکی به نام «نصرتالله بختیاری» بود. او برای منطقه ما نبود. میگفتند از شمال او را آوردهاند. نمیدانم جریان این چه بود. «نقی مروتی» هم یکی از پسرها بود. جالب این است که قبر دو تا از آقایان به اسم «عبادالله نادری» و «موسی نعمتی» را نمیدانم چرا، مثلاً بعد از ایشان اعدام کرده بودند یا هرچه بود، کمی از قبر بچههای ما فاصله دارد. من نمیدانم که به دخترها قبل از اعدام تجاوز شده یا نه. پدر من اولین کسی بود که قبر را باز کرد. با وجود آن جوّی که آن وقتها آنجا حاکم بود، پدر من شبانه این کار را انجام داد و نصف شب به آن بیابان رفتند که فقط جسد را شناسایی کنند. این برای آنها آن موقع کافی بود.
اصلاً هم کسی نیست که اگر چنین موردی برایش پیش آمده باشد، بخواهد پیش بچههایش یا کسی دیگر بگوید. بالاخره منطقه ما از بعضی لحاظ یک شرایط خاصی دارد. هیچ وقت پدر نمیآید پیش خانواده بگوید که یک چنین اتفاقی افتاده است. طوری که مادرم بارها از من پرسید که «آیا به نظر تو چنین اتفاقی افتاده؟» همهاش دلداریاش میدادم و میگفتم: «نه، امیدوارم که چنین اتفاقی نیفتاده باشد.» ولی او فکر میکند که چنین اتفاقی افتاده است.
مادرم درباره تجاوز شنیده بود. وقتی در مراسمها و جاهای مختلف میرفت شنیده بود که، قبل از اینکه دخترش را بکشند به او تجاوز کردند. چون این مسئله در منطقه ما خیلی سنگین است. در همه ایران هست ولی در منطقه ما خیلی سنگین است. اینها خیلی راضیتر بودند که کشته شده باشد ولی دوست داشتند که این اتفاق برایش نیفتاده باشد.
از قول شخصی به نام «کریم اسدی» که در جلسه دادگاه همسر خود من هم منشی حاکم شرع بود، از پاسدارهای سرشناس بود. این آقا از دوستهای صمیمی بعضی از بچههای مجاهدین بود و با آنها ارتباط داشت. اعتراف کرده بود، این آقا بود. گفته بود که بله، قبل از اعدامشان به آنها تجاوز شده بود.
ما که برای قبر مرضیه سنگ قبر نگذاشتیم. چون خودمان میدانستیم قبرها را خراب میکنند. پدرم شغلش بنایی بود. حالا دیگر بازنشسته شده است. خیلی ساده این کار را کرد. فقط کمی سیمان زد. خودش میدانست جریان چه میشود. ولی بیشتر قبر دخترها، تا نصفه سنگ قبر گذاشته بودند و دو تا گل لاله روی آن سنگ قبر کندهکاری شده بود. اسمشان نوشته شده بود. فقط مثلاً رویش نوشته شده بود آرامگاه «فرح اسلامی». تاریخش را هم که به ما ۱۸ مرداد گفته بودند زده بودند. یک تکه سنگ قبر بود. همهشان هم یک شکل بود.
هفته بعد که رفتیم، دقیق نمیدانم چه موقع بود، در همان سال ۶۷ بود. در همان بحبوحهای که قبرها را درست میکردند، دیدیم تمام قبرها داغان شده است. تمام قبرها را شکسته بودند. حتی سنگهای خیلی بزرگی، که سه چهار نفر به زور میتوانستند اینها را بردارند، روی قبرها بود. ما اصلاً تعجب کردیم. گفتیم یعنی چه.
با وجود اینکه قبرها را شکسته بودند و کلاً قبر ترک خورده و شکسته شده بود، سنگ خیلی بزرگی هم رویشان گذاشته بودند. نمیدانم آدم چه باید بگوید. به خاطر یک ذره سنگ قبر و یک گل لاله که رویش کندهکاری شده بود قبرها را شکسته بودند.
تا وقتی که ما در سال ۱۳۹۰ از ایران خارج شویم خانوادهها قبرها را همان شکلی گذاشتند. چون دیگر فهمیدند که بیفایده است. یعنی سنگها را کنار زدند ولی سنگهای قبرها که شکسته بود و خرده شده بود را دیگر بازسازی نکردند و به همان شکل گذاشتند.
الان دیگر در قبرستان صالحآباد اینقدر قبر زیاد شده که تقریباً به قبر بچهها رسیده است. آن اوایل فقط خود خانوادهها میرفتند. زیاد جلوگیری نمیکردند. ولی فردی غریبه یا فامیلها و بستگان درجه دوم جرئت نمیکردند بروند. چون تابلو بود. یک جا گذاشته بودند که از دور میتوانستند خیلی راحت رصد کنند چه کسی میآید و میرود. روی تپه و دور از قبرستان بود. روی این حساب کسی جرئت نمیکرد برود. ولی الان دیگر عمومی شده است.
مادرم، در همان سالها همهجا میرفت و فریاد میزد و فعالیت میکرد. خیلی هم پدرم را تهدید میکردند بابت این کار ولی گوش نمیداد. الان هم پیرزنی است که نزدیک ۷۷ ۷۸ سالش است. ولی خب هنوز هم کار خودش را انجام میدهد. مثلاً همه جا میرود. در مورد همین موضوع افشاگری میکند، اعتراض میکند. بهخصوص چون خانمها در مراسمهای عزاداری و اینها مویه میکنند، او یکی از خانمهای سرشناسی بود که در عزاداری و مراسمها مویه میکرد.
آن اوایل مادرم چندبار دادگستری و این جورجاها مراجعه میکرد. ولی پدرم را بابت بچههایش خیلی تهدید کردند و خانواده میترسیدند و دیگر به شدت جلویش را گرفتند. دیگر نمیگذاشتند او دادگاه یا جلوی اطلاعات برود.
درست است مادرم یک زن بود و سواد خاصی هم ندارد، پیرزن است. ولی با آن بیسوادیاش صدای مظلومیت بچهها را به همه رساند. نمیدانم چطور بگویم. ما با اینکه میدانستیم یک زن بیسواد است و اتفاقی هم برایش نمیافتد، میگفتیم مادر میگیرند و میکشندت. بس است دیگر. نرو این حرفها را بزن. میگفت: «نه، چه کارم میکنند. من را میکشند؟! از خدایم است.»
*این مصاحبه از طریق اسکایپ صورت گرفته و شاهد در زمان مصاحبه در کشور استرالیا اقامت داشته است.