اسفند ۱۷, ۱۳۹۶
نام و نام خانوادگی شاهد: عزت حبیبنژاد
تاریخ مصاحبه: ۶ دسامبر ۲۰۱۷
مصاحبهکننده: عفو بینالملل*
من عزت حبیبنژاد هستم متولد ۱۸ فروردین ۱۳۳۷. همسرم مهدی قرایی که در سال ۶۷ اعدام شده است.
مهدی متولد ۱۸ آذر ۱۳۳۳ بود . به دو مرحله زندان بود . اول مهر ۶۰ مهدی دستگیر شد بعد از دو ماه یعنی در روز اول آذر ۶۰ من و دخترم امینه که آن موقع یک سالش بود دستگیر شدیم. مهدی معلم تاریخ بود و من معلم ریاضی بودم. مهدی سه سال حکم داشت ولی نزدیک ۴ سال زندان بود و اوایل سال ۶۴ از زندان آزاد شد. من هم دو سال زندان بودم و بعد آمدم بیرون. بعد که مهدی آمد بیرون ما دوباره زندگیمان را شروع کردیم. البته هر دو معلم اخراجی شده بودیم و نمیتوانستیم برویم کار کنیم و مهدی یک جایی توی یک شرکتی کار آزاد میکرد. تا اینکه پسرم ۱۴ خرداد ۶۵ به دنیا آمد، دقیقا ۱۱ روزه بود یعنی ۲۵ خرداد مهدی را دوباره دستگیر کردند. بعد مشخص شد که مهدی یک تلفنی از یکی از دوستاش که قبلا زندانی سیاسی بوده و آمده این ور یک ارتباط تلفنی خیلی ساده در حد احوالپرسی داشته و به خاطر همان بهش ۵ سال حکم دادند.
مهدی در زندان وکیلآباد مشهد بود تا سال ۱۳۶۷. توی مرداد همه زندانیان سیاسی ممنوعالملاقات شدند. روز پنجشنبهای بود، سوم یا پنجم مرداد که به همه خانوادهها گفتند ممنوعالملاقات هستند و بعضی مامورها که آنجا بودند میگفتند برید سپاه بپرسید. بچهها تون رو اعزام کردند به سپاه. از آن روز ما هر روز میرفتیم دم سپاه جوابی به ما نمیدادند. میرفتیم دادسرا جوابی نمیدادند. میآمدیم زندان شایعه شده بود توی شهر که بچهها رو اعدام کردند ولی هیشکی باورش نمیشد. نمیتونست قبول کنه.
ما خانوادههایی داشتیم که توی ملاقات آشنا شده بودیم و پسرشون حکمش تموم شده بود و دقیقا یادمه همون روزی که ما ممنوعالملاقات شدیم مادره گفت من شنبه قراره سند بگذارم و آن هم جزو کسانی بود که اعدامش کردند. بعد همهاش با هم قرار میگذاشتیم که فردا بریم فلان جا و یکسره همین بود. تا اینکه ۱۳ ابان ۶۷ به پدر شوهرم توی بجنورد دادسرای بجنورد زنگ میزنند که بیا کارت داریم. پدر شوهرم میره اونجا بهش میگن که مهدی دو ماه پیش اعدام شده و یک کاغذ میگذارن جلوش که یک تعهد کتبی بده که حق برگزاری هیچگونه مراسمی نداری. اگر کوچکترین کاری بکنی مطمئن باش برای خودت و پسر دیگهات مشکل پیش میاد.
بعد پرسیدیم حالا که کشتیدش جای قبرش کجاست. گفته بودند ما نمیتونیم بگیم جای قبرش کجاست ولی توی بهشت رضای مشهد هست برو خودت پیدا کن. بعد پدر شوهرم میگه خب یه انگشتری ساعتی وسیلهای گفتند نه. خدا شاهده هیچی به ما ندادند. هیچی نه که به من. به کل بچههای زندان مشهد هیچی داده نشد. جای قبر بهمون ندادن و ما خانوادهها دیگه همین طور به تدریج به همه گفتند.
یک خانواده بود آقای سعیدی این توی شهرداری کار میکرد. دو تا پسرش علی سعیدی و محمد سعیدی یکی محصل بود موقع دستگیری و یکی دانشجو بوده این دو تا رو همزمان اعدام کردند. بعد چون پدرش توی شهرداری بوده از کسانی که توی بهشت رضای مشهد کار میکردند یک جور غیر مستقیم بهش گفتند. افراد بهشت رضا شنیده بودند که اینجا دفن شدند، خب آشنا داشتند بهشون گفته بودند.
ما رفتیم بهشت رضا آن ته بهشت رضا یک قسمت بود که سال ۶۲ و ۶۳ اعدام میکردند. اینها اون موقع با تیر میزدند و بعد پول تیر رو از خانواده میگرفتند جنازه رو تحویل میدادند بعد مساله این بود که به اصطلاح بچهها رو خانواده جای قبرهاشون رو میدونستند البته خب خانواده هم یک سنگی چیزی میگذاشتند گلی میکاشتند بعد یک هفته بعد میرفتند میدیدند آنجا آب انداختند یا آتش زدند.
ما که رفتیم دقیقا پشت همون قسمت دو تکه بود یک طرف بهش میگفتند پشت دیوار، یک تکه بزرگی بود که مشخص بود همه با هم تلنبار شده بود. برآمدگی خیلی گندهای بود. یک جای دیگه بود که یک برجی بود ما بهش میگفتیم جای برج یعنی دو تا علامت که برای ما بود. بعد اینجا رو بالا آورده بودند. قبر جدا جدا نبود، جمعی بود. یه منطقه خیلی بزرگ خیلی وسیع خاک آمده بود مشخص بالا و بعد خانواده آمدند اینها رو صاف کردند و خودشون تفکیک کردند از نظر روحی که فکر کنند عزیزاشون قبرشون اینجاست.
این که کی کجاست و قبر چی هست معلوم نبود بعد خانوادهها برای خاطر دل خودشون آمدند اونجا رو که بالا آورده بودند صاف کردند و بعد برای خودشان نشانههایی گذاشتند که دلشان را راضی کنند که بچههایشان قبر تک تک دارند.
هر جمعه خانوادهها میرفتند چه من نوعی بودم یا نبودم همون تکههایی که خودشون نشون کرده بودند یک گلی میگذاشتند. یعنی همه با هم. ولی با همین حال همون تکه رو هم میرفتند اینها خراب میکردند یعنی حق ندارید.
مثلا همون جایی که برج بود درخت بود و بعد خانوادهها میآمدند زیر سایه درختها تابستون گرم میشد درختها رو هم حتی اینها زدند. یعنی با هر روشی که شما بگید اینها نمیخواستند مردم آنجا جمع بشن. پاسدارها میآمدند داد و بیداد میکردند.
من الان از خانوادهام شنیدم که دارن بهشت رضا و جای قبر بچهها رو خراب میکنند.
مادر شوهرم الان نزدیک ۲۹ سال گذشته هنوز چشم به دره. یعنی تلفن زنگ میزنه میگه من میخوام بردارم شاید مهدی باشه. زنگ در رو میگه شاید مهدی باشه. چون هنوز قبول نکرده میگه مهدی زنده است اگه مرده بود یک چیزی به ما میدادند.
*این متن از مصاحبهای برگرفته شده که توسط محقق عفو بینالملل در چارچوب پروژه تحقیقی مشترک این سازمان با عدالت برای ایران درباره کشتار ۶۷ صورت گرفته است. این مصاحبه از طریق اسکایپ صورت گرفته و شاهد در زمان مصاحبه در کشور سوئد اقامت داشته است.