اسفند ۱۸, ۱۳۹۶
در زمینهای پادگان قدس سپاه پاسداران که در مجاورت رود کرخه در خوزستان قرار دارد، بخشی هست که برای نگهداری ماشینهای اسقاطی استفاده میشود. در این منطقه احتمال دارد گروهی از قربانیان کشتار ۶۷ پس از تیربارانشدن، به شکل جمعی دفن شده باشند.
در روز ۸ مرداد ۱۳۶۷ زندانیان سیاسی زندان دزفول، که پیش از انقلاب مقر سازمان یونسکو بود و به همین دلیل به زندان یونسکو معروف شده بود، را به دفتر دادستانی احضار کردند. این مکان قبل از انقلاب ابتدا متعلق به سازمان یونسکو بود، بعد باشگاه فرهنگیان شد و در سال ۵۸ تبدیل به زندان سیاسی شد. در حال حاضر این مکان در اختیار آموزش و پرورش است و به عنوان “خانه معلم” از آن استفاده میشود.
یکی از درهای زندان یونسکو دزفول
محمدرضا آشوغ، که در سال ۱۳۶۵ دستگیر و به اتهام ارتباط با سازمان مجاهدین به ده سال زندان محکوم شده بود در حالی که همواره این اتهام را انکار کرده بود و هیچ مدرکی نیز در اینباره وجود نداشت، وقایع روز ۸ مرداد ۱۳۶۷ را چنین به یاد میآورد:
«روز ۸ مرداد به ما گفتند یک هیئت عفو میخواد به زندانیان عفو بده. در همون روز هم ما رو به صف کردند و بردند به محوطه زندان. تعداد زیاد بود شاید بگم حدودا بین ۸۰ تا ۱۰۰ نفر بودیم. حدس من این قدر بود. هشت نفر اول ما بودیم که ما رو بردند به دفتر زندان و اونجا هم بردند و ما رو نشوندند روی نیمکت. چشمبسته هم بودیم و اونجا دیگه نه وکیل داشتی نه حق دفاعی و نه هیئت منصفهای بود. ما هم همه حکم زندانی داشتیم از قبل. از خود دادستان و همین هیئت گرفته بودیم و چندین سال هم گذشته بود از زندان ما. طبق قوانین خود رژیم دیگه نباید مساله محاکمهای در کار بود. گفته بودند میخوان عفو بدن و هیئت عفو هست که البته ما باور نمیکردیم. شروع کردند نفر به نفر ما چشمبند رو بلند میکردیم. یکی دو نفر اول قبل از من چشمهاشون رو باز کردند و جواب دادند، یکی آقای رنجبر بود، طاهر رنجبر و یکی هم محمد انوشه بود که به اینها گفتند حاضرید بجنگید با عراق؟ گفتند بله ما حاضریم بجنگیم. گفتند الان مجاهدین حمله کردهاند. حاضرید برید با مجاهدین بجنگید؟ که این ها هم گفتند نه ما حکم زندانی داریم و نمیریم. نوبت به من رسید و بهم گفتند چشمبندت را بردار.
بعد حاکم شرع محمدحسین احمدی بود نشسته بود. بعد علیرضا آوایی نشسته بود، شمسالدین حسن کاظمی نشسته بود، هردوانه، رییس زندان، نشسته بود، مسئول اطلاعات نشسته بود، یه آخوند دیگهای نشسته بود، توسلی نشسته بود، کفشگیری رییس سپاه و تعدادی دیگه پاسدار بودند.
از من سوال کرد که شما مسلمان هستید؟ منم گفتم بله من مسلمان هستم. پدرم گفته ما مسلمان هستیم. گفت تو اگه مسلمانی الان برای اسلام میجنگی؟ گفتم والا نمیدونم چیه. گفت برای ایران میجنگی؟ گفتم بله برای ایران میجنگم اگر مشکلی برای ایران پیش بیاد من برای ایران میجنگم، بعد گفت که اگر و اینها رو ولش کن. حالا اگر کسی به کشور ما حمله کنه تو میری؟ گفتم بله اگر لازم باشه و آزاد باشم میجنگم. بعد گفت که نه اصلا تو میگی من مسلمانم حاضری الان بری روی مین برای اسلام؟ که گفتم این چه سوالیه که شما میکنی. مگه من دیوانهام که تا مسلمان شدم باید برم روی مین؟ اون دو تا بینشون حرف شد و از سوال خودشون پشیمون شدند بعد گفت که نه اصلا مجاهدین در کرمانشاه به ما حمله کردند الان حاضری بری با مجاهدین بجنگی؟ گفتم نه من حکم زندانی دارم و نمیرم بجنگم. مامور اطلاعات گفت اسمش رو بگذار تو اون لیست و تمام شد. یه دو تا لیست صورت اسامی افراد جلوش بود گفت بگذارش تو اون لیست. بعد گفت چشمبندت رو بکش پایین و بعد نوبت بچههای دیگه احمد آصف بود و بهزادی بود و خواره بود و چند نفر دیگه بودند و در همین حد یک دقیقهای صحبت کردند و اونها حکم را صادر کردند که بعدا فهمیدیم حکم اعدام ما بوده است. یعنی آن لیست، منظور لیست اعدامیها بوده است.
بعدا ما بلند شدیم رفتیم بعد از این که هشت نفر رو سوال کردند چیزی به ما نگفتند بلندمون کردند دوباره بردندمون داخل همون بند که دو تا اتاق بود تا بقیه نفرات هم همین طوری صحبتهاشون رو کرده بودند. بعضی به صورت شش نفری و برخی هفت نفری و کمتر یا بیشتر همین جریان ادامه داشتن تا نزدیک بعد از ظهر طول کشید تا ساعت دو و سه.»
در ضمیمه شماره ۱۵۷ کتاب خاطرات حسینعلی منتظری، قائم مقام رهبر وقت جمهوری اسلامی ایران، چگونگی صدور احکام اعدام درباره زندانیان دزفول و به خصوص محمدرضا آشوغ، طاهر رنجبر، مصطفی بهزادی و احمد آسخ منتشر شده است. این ضمیمه، نامهای است از حاکم شرع دادگاه انقلاب اسلامی خوزستان (احمدی شاهرودی) به منتظری که عینا نقل میشود:
«بسمه تعالی
حضرت آیتالله العظمی امام خمینی دامت برکاته
با عرض سلام، در رابطه با حکم اخیر حضرتعالی راجع به منافقین گرچه اینجانب کوچکتر از آنم که در این باره صحبتی بکنم ولی از جهت کسب رهنمود و من باب وظیفه شرعی و مسئولیت خطیری که در تشخیص موضوع به عهده میباشد معروض میدارد که بر سر نفاق بودن یا پافشاری بر موضع منافقین، تفسیرها و تحلیلهای گوناگونی میشود و نظرها و سلیقهها بین افراط و تفریط قرار دارد که به تفصیل خدمت حاج احمد آقا عرض کردم و از تکرار آن خودداری میشود. من باب مثال در دزفول تعدادی از زندانیان به نامهای طاهر رنجبر – مصطفی بهزادی – احمد آسخ و محمدرضا آشوغ با اینکه منافقین را محکوم میکردند و حاضر به هر نوع مصاحبه و افشاگری در رادیو و تلویزیون و ویدئو و یا اعلام موضع در جمع زندانیان بودند، نماینده اطلاعات از آنها سئوال کرد شما که جمهوری اسلامی را بر حق و منافقین را بر باطل میدانید حاضرید همین الان به نفع جمهوری اسلامی در جبهه و جنگ و گلوگاهها و غیره شرکت کنید، بعضی اظهار تردید و بعضی نفی کردند، نماینده اطلاعات گفت اینها سر موضع هستند چون حاضر نیستند که در راه نظام حق بجنگند. به ایشان گفتم پس اکثریت مردم ایران که حاضر نیستند به جبهه بروند منافقند؟ جواب داد حساب اینها با مردم عادی فرق میکند، و در هر صورت با رای اکثریت نامبردگان محکوم شدند فقط فرد اخیر در مسیر اجرای حکم فرار کرد. لذا خواهشمند است در صورت مصلحت ملاک و معیاری برای این امر مشخص فرمایید تا مسئولین اجرا دچار اشتباه و افراط و تفریط نشوند.
حاکم شرع دادگاه انقلاب اسلامی خوزستان – محمدحسین احمدی»
یک روز بعد، در ۹ مرداد ۱۳۶۷، بیش از چهل نفر از زندانیان که در بینشان حداقل سه زن بوده را در دو مینیبوس به پادگان ولیعصر، که در جنگ ایران و عراق از آن استفاده میشد و امروز در اختیار سپاه پاسداران است و با نام پادگان قدس شناخته میشود، منتقل کردند.
پادگان قدس، فروردین ۱۳۹۵، عکس از: وبسایت دزمهراب
زندانیان را مجبور کردند در حمامهای پادگان غسل میت کنند و کفن بپوشند. محمدرضا آشوغ، تنها جانبهدربرده از آن واقعه، در اینباره چنین شهادت میدهد:
«دیدم وارد یه جایی شدم مثل حموم، دوش داشت گفت چشمهات رو باز کن. باز کردم. گفت که اینجا دوش میگیری و دیگه لباسهات رو نمیپوشی بعد کفن میارن بهت میدن. بعد گفتم نه من دوش نمیگیرم غسل نمیکنم. گفت نه تو باید دوش بگیری بعد لباسهات رو نمیپوشی. من بلافاصله که دوش گرفتم لباسهای خودم رو پوشیدم از همون جا صداهای بچهها رو هم میشنیدم و داشت صدای بچهها هم بلند میشد و سر و صدای دخترها هم بود. فاطمه قلاوند بود، شهین حیدری بود. صدای اینها رو میشنیدم، خودشون رو معرفی میکردند. پرویز بلند گفت پرویز سنگر هستم، هر کسی خودش رو معرفی میکرد.
شهین حیدری
من نگاه دیوار کردم، تو دیوار نوشته بود پادگان ولیعصر، من بسیجی ازشهرستان مشهد. بسیجیه داخل این حمومها رو دیوار با ذغال نوشته بود و من متوجه شدم اینجا پادگان کرخه است. ولیعصر قدس کرخه است. یکدفعه نگاه کردم بالا سرم دیدم یه پنجره بزرگی هست. خواستم از پنجره فرار کنم. با همون لباسهام که پوشیده بودم توی این بین دیدم یه پیرمردی بود غذا میداد اسمش غلام بود. اومد از تو پنجره گفت این هم کفنت. این کفن رو بگیرید و دیگه لباس نپوشید. دو تکه پارچه سفید بود. بهم گفت این پارچه دو تکه است. من هم گرفتم. سریع پرتش کردم زمین. دو سه دقیقه بعد اومد دوباره گفت حالا این سدر و کافور رو هم بگیرید. اونجا بود که داد و فریاد بچهها در اومد و فحش و فضیحت میدادند که فکر سدر و کافور ما رو هم کردند. خواستم فرار کنم از توی پنجره شک و تردید بهم دست داد که اینها پشت دیوارها ایستادند حتما اینجا محاصره است. هی ایستادم و هی فکرهای مختلف بهم دست داد و دیدم کاظمی اومد و گفت غسل کردی؟ گفتم نه. کفن پوشیدی؟ گفتم نه؟ دیگه اونجا درگیر شدیم. گفت روت رو بکن اونور بعد دستهام رو بست با طناب. تعداد زیاد بود، بعد همه رو دستها رو از پشت با طناب پلاستیکی بستند. چشمبندم رو هم بستند و بزن بزن. حالا چهار پنج نفری میزدند و من هم دفاع میکردم. منم تصمیم گرفته بودم که تسلیم نشم. بعد بکش بکش شد و خلاصه اونها هم چهار پنج نفری تا من رو بردند توی محوطه اونجا افتادم روی زمین بعد که از زیر چشمبند دیدم هفت هشت نفرشون بالا سرم ایستادند و داد و فریاد بود و اینها. بعد داد و فریاد میکردم و اینها که به چه حقی و به چه چیزی و به چه جرمی که بعد خود کاظمی گفت که این رو همین جوری با لباس اعدام کنید مهم نیست. بعد گرفتند پرتم کردند توی مینیبوس و اونها اومدند تا زندانیهای دیگه کفن کردند و غسل کردند و آوردندشون یه کم طول کشید.
دیگه یواش یواش داشتند زندانیهای دیگه رو هم کفنپوشیده میآوردند. توی مینیبوس از زیر چشمبند دیدم که بچهها دو تکه کفن را یک تکهاش رو پوشیده بودند روی کمر بود و یکی هم بالا تنه بود.
توی همون زد و خورد که شده بود من افتادم زمین و بکش بکش شده بود دستهام شل شده بودند. من همین جوری که تو مینیبوس نشسته بودم دستهام رو تکون دادم دیدم شل شدند و بعد باز کردم دستهام رو ولی همینطور نگه داشتم اون پاسدارها دو تا بودند همینطور نگاه کردم چشمبند رو با صندلی جلویی یک کمی جابجا کردم. دیدم پاسدارها دو تا مسلح جلو توی مینیبوس ایستادهاند. ولی دیگه تکون نخوردم. هنوز مینیبوس راه نیفتاده بود. به صادق گفتم صادق من دستهام رو باز کردم من میخوام فرار کنم بعد به حجت (قلاوند) هم گفتم. بعد صادق گفت اگر میتونی بری برو. من خودم هیچ شکی نداشتم که باید فرار کنم. ایستادم تا همه کفنپوشها اومدن توی مینیبوسها نشستند و بعد مینیبوسها یواش یواش شروع کردند بهحرکتکردن.»
آشوغ توانسته است با پرتکردن خود از پنجره مینیبوس در تاریکی شب و علیرغم تیراندازی به طرفش، به سختی خود را به بیرون پادگان و بیابانهای اطراف آن برساند.
تیم منتخب اندیمشک در مسابقات استانی خوزستان، محمدرضا آشوغ (ایستاده، نفر چهارم از سمت راست)، محمد سگوند (کایدی) که در سال ۱۳۶۱ اعدام شد
محمدرضا آشوغ در سحرگاه روز ۱۰ مرداد و در حال فرار صدای تیرباران زندانیان دیگر را شنیده است. او میگوید:
«من حدسم این است که جنازه اعدامشدهها رو همان جایی که تیرباران کردهاند خاک کردهاند؛ در نقطهای که ماشینهای اسقاطی پادگان هستند همین جا خاک شدند. شایعاتی هم که هست از بعضی خانوادههای پاسدارها شنیده شده در همین محل خاک شدند. بعضی از بسیجیها هم گفته بودند عکسبرداری از این محل ممنوع است چون “منافقین” اینجا خاک شدهاند.»
با این همه، مقامات رسمی ضمن اعلام خبر اعدام زندانیان سیاسی دزفول، مکانهایی را در گورستانهای مختلف به عنوان محل دفن به خانوادهها اعلام کردند. آشوغ در اینباره می گوید:
«خانوادههای محمدرضا بهزادی و احمد آسخ رفتند قبرستان رودوند که بعد از پنج ماه آوایی و دادستانی گفته بود آنجا دفن شدهاند. بعد هر دو اینها شبانه قبرها رو باز کرده بودند، کارگرآورده بودند ۴ متر در ۴ متر همون محوطه رو گشته بودند ولی هیچی پیدا نشد. شکایت کرده بودند به داستانی که گفته بودند: اینها در جاده سوسنگرد خاک شدند. ولی باز هم دروغ میگویند. در جاده سوسنگرد اصلا چنین چیزی وجود نداره. این امکان هم نبود که در اون شب جنازهها رو بردارند ۱۵۰ کیلومتر اون طرفتر خاک کنند. ما بعید میدونیم چون هم بلدوزرهای پادگان حاضر بودند هم لودر هم وسیلههایی که بخوان خاک کنن. بعید به نظر میرسه اینها به فاصله دوری برده باشند. اما متاسفانه تا الان مشخص نشده کجا خاک شدند و روایتهای مختلفی وجود داره.»
دسترسی به این منطقه انحصارا در اختیار نیروهای سپاه است و ورود افراد عادی از جمله خانوادههای جانباختگان به این پادگان ممنوع است.